دبیرخانه مدیریت فارس

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

احتیاج به زبان خارجی در میان مبلغین دین اسلام

08 اسفند 1396 توسط سمانه فرزانه

احتیاج به زبان خارجی

?‏‏بحمدالله امروز که ما از آن قیدوبندها رهایی پیدا کرده ایم باید توجه به این معنا داشته‏‎ ‎‏باشیم که امروز حوزه ها با دیروز حوزه ها فرق دارد. امروز حوزه ها برای دنیا، الآن دنیا‏‎ ‎‏یک تحولی پیدا کرده است که کأنّه عائلۀ واحده شده است. این صحبتی که من الآن برای‏‎ ‎‏شما می کنم ممکن است که بعد از دوساعت دیگر در امریکا هم منعکس بشود و همین‏‎ ‎‏طور هر مطلبی که در ایران واقع می شود در همۀ دنیاپخش می شود. یعنی یک کسی اگر‏‎ ‎‏صدا بکند به صدای عادی، صدای او قبل از اینکه به آخر این مجلس برسد به امریکا‏‎ ‎‏رسیده است. وضع اینطور شده، دنیا کأنّه همه مجتمع شده است در یک محصورۀ‏‎ ‎‏کوچکی از حیث جهات. ‏

‏‏ ما امروز نمی توانیم مثل سابق فکر کنیم، ما سابق تبلیغاتمان محصور به ایران بود.‏‎ ‎‏گاهی اتفاق می افتاد که در یک جای دیگر هم می رفتند اما گاهی بود، خیلی کم. و‏‎ ‎‏تبلیغات آن قدری که برای خارج لازم است برای داخل کمتر از او لازم است. شما‏‎‏می بینید که امروز همۀ تبلیغات دنیا بر ضد اسلام است؛ با اسم ضدیت با جمهوری‏‎ ‎‏اسلامی اصل اسلام را محکوم می کنند. صورت اسلام را به یک صورت دیگری در‏‎ ‎‏آورده اند که غیر واقعیت اوست.
پیشتر احتیاج به زبان، زبانهای خارجی نبود، امروز احتیاج است به این،

?یعنی جزو برنامه تبلیغات مدارس باید زبان باشد، زبانهای زنده دنیا، آنهایی که در همه دنیا شایع تر است.

?این باید یکی از چیزهایی باشد که در مدارس دینی ما که می خواهند تبلیغ بکنند،

? این امروز محل احتیاج است، مثل دیروز نیست که ما صدامان از ایران بیرون نمی رفت. امروز ما می توانیم در ایران باشیم و به زبان دیگری همه جای دنیا را تبلیغ کنیم، در همه جا مبلغ باشیم.

??????شما نمی توانید بروید در انگلستان برای انگلیسی ها با زبان فارسی تبلیغ کنید یا در امریکا این طور یا در شوروی. شما باید با زبان اهلی آنها تبلیغ کنید، و این از امور لازمه ای است که پیشتر نمی شد اسمش را برد، و حالا می بینیم جزو لازم هاست و واجبات است که باید عمل بشود. **************************مظلومیت اسلام و موظف بودن به تبلیغ آن

و ما موظفیم که اسلام را در همه جای دنیا معرفی کنیم. اسلام مظلوم است الآن در دنیا، غریب است در دنیا. ما یک دسته کوچکی هستیم، تبلیغاتمان ناقص، مبلغ کم داریم و آنها همه رسانه های گروهی دست شان است و هر چه می خواهند پول های زیادی هم دارند و خرج این کارها را می کنند. ما مع ذلک نباید مأیوس بشویم. ما با همین عده قلیل همان طوری که آن قدرت بزرگ شیطانی محمد رضا را که دنبالش همه قدرت ها بود به همت همین جوان های ایران شکستیم و کنارش زدیم و اسلام را ان شاء اللَّه به آن طوری که خواست خداست در اینجا پیاده خواهیم کرد، و مشغول پیشرفت در این امر هستیم. ما نمی گذاریم دیگر کسی اینجا بیاید. و من امیدوارم که همان طور که اینها شد، با همت والای دانشگاه و فیضیه تبلیغات دامنه دار پیدا بشود، و در یک مدت کوتاهی ان شاء اللَّه تبلیغات به جایی برسد که همه دنیا را ما پر از مظاهر اسلامی بکنیم.

از خدای تبارک و تعالی سلامت و سعادت همه آقایان را خواستارم. و امیدوارم که در این مشروعی که همه اشتغال به آن دارند و آقایان ریاستش را دارند و مشغول کار هستند توفیق پیدا بکنند و دست جنایتکار قدرت های بزرگ از ایران قطع بشود و اسلام آن طوری که هست در دنیا جلوه کند.

و السلام علیکم و رحمة اللَّه.

(صحیفه امام، ج 18، ص: 102-110)

 نظر دهید »

گریز از ایمان گریز از عمل اثر استاد شهید مطهری

08 اسفند 1396 توسط سمانه فرزانه

داستان مرد لامذهب

 

? اين داستان را يكى از نويسندگان معاصر ـ كه به تازگى از دنيا رفته ـ نوشته است و من از خودش در جلسه‌اى شنيدم و گفت قصه‌اى است حقيقى كه در زندگى خودم شاهد اين قضيه بوده‌ام. خودش نقل كرد و بعداً من در كتابش خواندم. مى‌گفت پدر من مرد مذهبى بود (خودش در زندگى مدتى لامذهبى را طى مى‌كرد ولى در اواخر عمرش مقدارى برگشت كرده بود.) در دبيرستان پسركى بود كه از نظر جوارح ناقص بود (به نظرم مى‌گفت شَل بود). پسرك عجيبى بود؛ از دوران نوجوانى تبليغات ضد مذهبى فوق‌العاده‌اى در دبيرستان داشت.

 

?كوشش مى‌كرد هر بچه مذهبى را به هر شكل كه هست لامذهب كند. گاهى كه در منزل جمع مى‌شديم تا درسهايمان را حاضر كنيم، او مى‌پرداخت به همين بحثها و تبليغ مى‌كرد، مى‌گفت اين حرفها دروغ است، اساس ندارد (همان حرفهاى بچگانه)؛ شما مى‌گوييد قرآن از ناحيه خداست، من الان يك ورق قرآن را داخل بخارى مى‌گذارم، اگر از ناحيه خدا باشد خدا را خشم مى‌گيرد و مرا مى‌كشد. پس همين كه مرا نمى‌كشد، معلوم مى‌شود كه از ناحيه خدا نيست. با اين جور حرفها بچه‌ها را اغفال مى‌كرد. اولياء بچه‌ها فهميدند و اقدام كردند و او را از دبيرستان بيرون كردند. در خارج مدرسه هم همين طور بود.

 

? مى‌گفت چندين سال او را نديده بودم. روزى آمد منزل ما، از هر درى سخن گفتيم. نزديكيهاى غروب بود، يك وقت ديدم مى‌گويد غروب است من نمازم را نخوانده‌ام، دارد قضا مى‌شود، دستشويى كجاست بروم وضو بگيرم، قبله كدام طرف است؟ من تعجب كردم كه يك ملحد درجه اول چنين مى‌گويد. چيزى نگفتم، راهنمايى كردم. رفت نماز خواند و برگشت. فهميد كه من تعجب كردم. گفت تو حتماً خيلى تعجب مى‌كنى كه مى‌بينى من نماز مى‌خوانم. گفتم بله كه تعجب مى‌كنم با آن سابقه كه داشتى.

 

? گفت هنوز هم من از نظر عقيده نمى‌توانم بگويم به آن معنى مذهبى هستم، ولى رسيده‌ام به آنجا كه نمى‌توان بدون مذهب زندگى كرد. يك تجربه اين قضيه را به من آموخت و آن تجربه، تجربه ازدواج من بود. من بعد از مدتها دختر دلخواه خودم را در منزل يك روحانى پيدا كردم و براى اينكه در اين ازدواج موفق بشوم تظاهر به مذهب هم كردم تا بالاخره موفق شدم. ز همان اوايل شروع كردم به تبليغ كردن روى زنم. فكر كردم زنم را بايد مثل خودم بكنم. او را كه ابتدا زن باحجابى بود قدم به قدم رساندم به جايى كه اصولا دين و مذهب اساسى ندارد؛ اصلا اين ازدواجى كه ما و شما كرديم يعنى چه؟ صيغه شرعى خوانديم، «اَنْكَحْتُ وَ قَبِلْتُ» بايد گفته شود يعنى چه؟! ما دوتا انسان هستيم، آزاديم، وقتى كه پيمان بستيم كه زندگى مشترك داشته باشيم اسمش مى‌شود ازدواج. از آن وقتى كه اين پيمان را بستيم و راضى هستيم كه زندگى مشترك داشته باشيم، داريم؛

 

? فرض كن روزى نخواستيم زندگى مشترك داشته باشيم از هم جدا مى‌شويم. شما يك طرف من يك طرف. ازدواج يعنى چه؟ طلاق يعنى چه؟ اين مزخرفها يعنى چه؟ حسابى او را مثل خودم كردم. او را در مجالس و محافل شركت دادم. كم‌كم در رقص و مشروبخوارى از من داشت جلو مى‌افتاد، تا در بعضى از اين محافل و مجالس عيش به تدريج احساس كردم مثل اينكه با يكى از دوستانم يك علاقه خاصى پيدا كرده. گفتم خب، او هم آزاد است و آزادى دارد، همسر و شريك زندگى من هست ولى آزاد است، چه مانعى دارد؟ كم‌كم احساس كردم زندگى ما دارد سرد مى‌شود. باز هم براى من قابل تحمل بود.

 

?روزى همسرم به من گفت من ديگر مى‌خواهم از اين ساعت زن تو نباشم، چمدانم را بستم. اين را گفت و خواست برود. گفتم كجا مى‌خواهى بروى؟ گفت از اين ساعت زن تو نيستم. گفتم چطور مى‌شود زن من نباشى؟ زن من هستى. گفت مگر خودت نگفتى اين حرفها حرف مفت است؟ مگر نگفتى ازدواج يعنى ايجاد يك شركت با راضى شدن دو انسان، اساسش هم تراضى است، از آن ساعتى كه به اين شركت راضى هستيم زن و شوهريم، از آن ساعتى كه راضى نيستيم بهم خورده است؟ من ديگر راضى نيستم.

 

?هرچه داد و فرياد كردم فايده نداشت؛ كارهايش را كرده بود و رفت. مرغ از قفس پريد و خيلى هم مورد علاقه من بود. هرچه كردم نشد و رفت با همان دوستى كه به اصطلاحْ اين زن را از من قُر زده بود؛ كه آن دوست هم همين حساب را كرده بود، منفعت دوستى من را با لذت زندگى با اين زن حساب كرده بود، ديده بود اين ترجيح دارد.

 

?چند سال من در بدبختى و نكبت زندگى كردم به اميد اينكه برگردد و برنگشت. چاره‌اى نديدم جز اينكه ازدواج كنم ولى درس خودم را آموختم. اين دفعه رفتم در خانواده‌اى كه چندان پايبند مذهب نبودند ولى آنجا اولين شرطم اين بود كه من يك آدم مذهبى هستم، من با آن زنى ازدواج مى‌كنم كه به مقررات مذهبى كاملا رفتار كند. خب، خانواده عروس گفتند زن مال توست، هر طورى كه دل تو مى‌خواهد زن تابع تو است.

 

?از همان ساعت اول كه زن را به منزل آوردم، گفتم يك ركعت نمازت نبايد ترك بشود. خودم هم وضو گرفتم نمازى با آداب خواندم. از آن وقت يك ركعت نمازم، يك روز روزه‌ام و حتى قرآن صبحم ترك نشده است. اگرچه من از نظر عقيده هنوز نفهميده‌ام كه واقعاً مذهب درست هست يا نيست ولى فهميدم كه بى‌مذهب نمى‌شود زندگى كرد. من مى‌خواهم يك پيمانى ببندم، اگر چنين پشتوانه محكمى از ايمان نباشد اين زن هم دنبال همان زن را مى‌گيرد.

 نظر دهید »

انتخابات ریاست جمهوری سال 96

30 اردیبهشت 1396 توسط سمانه فرزانه

الان معنای واقعی این جمله امیرکبیر رو می فهمید؟

 

امیر کبیر بزرگ:

فکر میکردیم مشکلات کشور نیاز به وزیر دانا دارد…. حل نشد!

گفتیم شاه دانا میخواهدباز حل نشد!!

در آخر فهمیدیم که ملت دانا میخواهد!!!!!!

 

 نظر دهید »

پایان شمارش آراء ریاست جمهوری سال 96

30 اردیبهشت 1396 توسط سمانه فرزانه

 

الان تنها جمله ای که آراممون می کنه اینه:

بچه ها اگر شهر سقوط کرد ، دوباره آن را پس میگیریم ؛ مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند .

 

 1 نظر

هدیه

12 اردیبهشت 1395 توسط سمانه فرزانه

هدیه

شخصى در مدینه، مدرسه اى بنا کرده و به آموزش کودکان مشغول بود. روزى یکى از فرزندان امام حسین علیه السلام به مدرسه وى رفت و آیه شریفه «الحمد لله رب العالمین» را آموخت. وقتى به منزل برگشت، آیه را تلاوت کرد و معلوم شد آن را در مدرسه از معلم آموخته است.

امام حسین علیه السلام هدایاى بسیارى براى معلم فرستاد؛ آن گونه که موجب شگفتى گروهى از یاران آن حضرت شد.

آنها نزد امام آمدند و عرض کردند: آیا آن همه پاداش به معلم رواست که شما در برابر آموزش یک آیه، این همه براى وى فرستاده اید؟ حضرت فرمود: آنچه دادم، چگونه برابرى مى کند با ارزش آنچه او به پسرم آموخته است؟

 2 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دبیرخانه مدیریت فارس

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ادبی
  • فرهنگی
  • آموزشی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس