دبیرخانه مدیریت فارس

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

گریز از ایمان گریز از عمل اثر استاد شهید مطهری

08 اسفند 1396 توسط سمانه فرزانه

داستان مرد لامذهب

 

? اين داستان را يكى از نويسندگان معاصر ـ كه به تازگى از دنيا رفته ـ نوشته است و من از خودش در جلسه‌اى شنيدم و گفت قصه‌اى است حقيقى كه در زندگى خودم شاهد اين قضيه بوده‌ام. خودش نقل كرد و بعداً من در كتابش خواندم. مى‌گفت پدر من مرد مذهبى بود (خودش در زندگى مدتى لامذهبى را طى مى‌كرد ولى در اواخر عمرش مقدارى برگشت كرده بود.) در دبيرستان پسركى بود كه از نظر جوارح ناقص بود (به نظرم مى‌گفت شَل بود). پسرك عجيبى بود؛ از دوران نوجوانى تبليغات ضد مذهبى فوق‌العاده‌اى در دبيرستان داشت.

 

?كوشش مى‌كرد هر بچه مذهبى را به هر شكل كه هست لامذهب كند. گاهى كه در منزل جمع مى‌شديم تا درسهايمان را حاضر كنيم، او مى‌پرداخت به همين بحثها و تبليغ مى‌كرد، مى‌گفت اين حرفها دروغ است، اساس ندارد (همان حرفهاى بچگانه)؛ شما مى‌گوييد قرآن از ناحيه خداست، من الان يك ورق قرآن را داخل بخارى مى‌گذارم، اگر از ناحيه خدا باشد خدا را خشم مى‌گيرد و مرا مى‌كشد. پس همين كه مرا نمى‌كشد، معلوم مى‌شود كه از ناحيه خدا نيست. با اين جور حرفها بچه‌ها را اغفال مى‌كرد. اولياء بچه‌ها فهميدند و اقدام كردند و او را از دبيرستان بيرون كردند. در خارج مدرسه هم همين طور بود.

 

? مى‌گفت چندين سال او را نديده بودم. روزى آمد منزل ما، از هر درى سخن گفتيم. نزديكيهاى غروب بود، يك وقت ديدم مى‌گويد غروب است من نمازم را نخوانده‌ام، دارد قضا مى‌شود، دستشويى كجاست بروم وضو بگيرم، قبله كدام طرف است؟ من تعجب كردم كه يك ملحد درجه اول چنين مى‌گويد. چيزى نگفتم، راهنمايى كردم. رفت نماز خواند و برگشت. فهميد كه من تعجب كردم. گفت تو حتماً خيلى تعجب مى‌كنى كه مى‌بينى من نماز مى‌خوانم. گفتم بله كه تعجب مى‌كنم با آن سابقه كه داشتى.

 

? گفت هنوز هم من از نظر عقيده نمى‌توانم بگويم به آن معنى مذهبى هستم، ولى رسيده‌ام به آنجا كه نمى‌توان بدون مذهب زندگى كرد. يك تجربه اين قضيه را به من آموخت و آن تجربه، تجربه ازدواج من بود. من بعد از مدتها دختر دلخواه خودم را در منزل يك روحانى پيدا كردم و براى اينكه در اين ازدواج موفق بشوم تظاهر به مذهب هم كردم تا بالاخره موفق شدم. ز همان اوايل شروع كردم به تبليغ كردن روى زنم. فكر كردم زنم را بايد مثل خودم بكنم. او را كه ابتدا زن باحجابى بود قدم به قدم رساندم به جايى كه اصولا دين و مذهب اساسى ندارد؛ اصلا اين ازدواجى كه ما و شما كرديم يعنى چه؟ صيغه شرعى خوانديم، «اَنْكَحْتُ وَ قَبِلْتُ» بايد گفته شود يعنى چه؟! ما دوتا انسان هستيم، آزاديم، وقتى كه پيمان بستيم كه زندگى مشترك داشته باشيم اسمش مى‌شود ازدواج. از آن وقتى كه اين پيمان را بستيم و راضى هستيم كه زندگى مشترك داشته باشيم، داريم؛

 

? فرض كن روزى نخواستيم زندگى مشترك داشته باشيم از هم جدا مى‌شويم. شما يك طرف من يك طرف. ازدواج يعنى چه؟ طلاق يعنى چه؟ اين مزخرفها يعنى چه؟ حسابى او را مثل خودم كردم. او را در مجالس و محافل شركت دادم. كم‌كم در رقص و مشروبخوارى از من داشت جلو مى‌افتاد، تا در بعضى از اين محافل و مجالس عيش به تدريج احساس كردم مثل اينكه با يكى از دوستانم يك علاقه خاصى پيدا كرده. گفتم خب، او هم آزاد است و آزادى دارد، همسر و شريك زندگى من هست ولى آزاد است، چه مانعى دارد؟ كم‌كم احساس كردم زندگى ما دارد سرد مى‌شود. باز هم براى من قابل تحمل بود.

 

?روزى همسرم به من گفت من ديگر مى‌خواهم از اين ساعت زن تو نباشم، چمدانم را بستم. اين را گفت و خواست برود. گفتم كجا مى‌خواهى بروى؟ گفت از اين ساعت زن تو نيستم. گفتم چطور مى‌شود زن من نباشى؟ زن من هستى. گفت مگر خودت نگفتى اين حرفها حرف مفت است؟ مگر نگفتى ازدواج يعنى ايجاد يك شركت با راضى شدن دو انسان، اساسش هم تراضى است، از آن ساعتى كه به اين شركت راضى هستيم زن و شوهريم، از آن ساعتى كه راضى نيستيم بهم خورده است؟ من ديگر راضى نيستم.

 

?هرچه داد و فرياد كردم فايده نداشت؛ كارهايش را كرده بود و رفت. مرغ از قفس پريد و خيلى هم مورد علاقه من بود. هرچه كردم نشد و رفت با همان دوستى كه به اصطلاحْ اين زن را از من قُر زده بود؛ كه آن دوست هم همين حساب را كرده بود، منفعت دوستى من را با لذت زندگى با اين زن حساب كرده بود، ديده بود اين ترجيح دارد.

 

?چند سال من در بدبختى و نكبت زندگى كردم به اميد اينكه برگردد و برنگشت. چاره‌اى نديدم جز اينكه ازدواج كنم ولى درس خودم را آموختم. اين دفعه رفتم در خانواده‌اى كه چندان پايبند مذهب نبودند ولى آنجا اولين شرطم اين بود كه من يك آدم مذهبى هستم، من با آن زنى ازدواج مى‌كنم كه به مقررات مذهبى كاملا رفتار كند. خب، خانواده عروس گفتند زن مال توست، هر طورى كه دل تو مى‌خواهد زن تابع تو است.

 

?از همان ساعت اول كه زن را به منزل آوردم، گفتم يك ركعت نمازت نبايد ترك بشود. خودم هم وضو گرفتم نمازى با آداب خواندم. از آن وقت يك ركعت نمازم، يك روز روزه‌ام و حتى قرآن صبحم ترك نشده است. اگرچه من از نظر عقيده هنوز نفهميده‌ام كه واقعاً مذهب درست هست يا نيست ولى فهميدم كه بى‌مذهب نمى‌شود زندگى كرد. من مى‌خواهم يك پيمانى ببندم، اگر چنين پشتوانه محكمى از ايمان نباشد اين زن هم دنبال همان زن را مى‌گيرد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: آموزشی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دبیرخانه مدیریت فارس

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ادبی
  • فرهنگی
  • آموزشی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس